html> گمشدگان در جزیره_فصل 1_قسمت 6.

بزور اومدیم بالای کشتی وضعیت جاناتان خیلی بد بود جاناتان رو بردیم پایین کشتی و فرانک و مایک مواظب جاناتان بودن من و ویلیامم رفتیم تو هلیکوپتر تا از هلیکوپتر جعبه ی کمک های اولیه برداریم رفت و برگشتمون سر جمع نیم ساعت طول کشید تو اون مدت هم فرانک و مایک جلوی خونریزی دست جاناتات رو گرفتن ما فوری اومدیم و زخم هاش رو بستیم،ویلیام گفت بچه ها باید زود سوار کشتی شیم و برگردیم تا جاناتان رو پیش بیمارستان ببریم،من گفتم اول باید غذا جور کنیم چون نمیدونیم چقدر طول میکشه تا برگردیم بعد  ما هیچکدوممون کشتی روندن بلد نیست و اگه با قایق برید نمیتونیم از طوفان های دریا جون سالم به در ببریم پس باید با کشتی بریم با این حساب یه چند روزی باید اینجا بمونیم،خب فرانک تو حواست به جاناتان باشه مایک تو ماهی گیری کن من و ویلیام هم توی جنگل دنبال میوه میگردیم،من رفتم داخل جنگل تا میوه پیدا کنم داشتم میدوییدم رفتم تو بالاترین بخش تپه تا خوب بتونم ببینم یه چیز عجیب دیدم یک مجسمه تو شمال بودن،من رفتم سمتش،وقتی رسیدم مجسمه رو دیدم که داره به یه جا اشاره میکنه،نگاه کردم ببینم به چی اشاره میکنه دیدم داره به یه مجسمه ی دیگه اشاره میکنه رفتم کنار اون مجسمه اون مجسمه هم به یه مجسمه ی دیگه اشاره میکرد،همینجوری دنبالشون میکردم تا به یکیشون رسیدن که به یک در سنگی که داخل یک تپه بود اشاره کرده بود...
 



تاريخ : سه شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۹ | 17:55 | نویسنده : دیدارا |